یک کلاغ چهل کلاغ !!!
یک کلاغ چهل کلاغ !!!
این ضرب المثل در موقعی به کار می رود که بخواهند بگویند واقعیت کمتر از آن چیزی است که می شنویم.
این ضرب المثل بر می گردد به داستان زیر :
مردی در صحرا گنجی پیدا کرد. اول خواست که گنج را به خانه ببرد، اما فکر کرد بهتر است ببینم زنم می تواند راز یافتن این گنج را پیش خود نگه دارد و به کسی نگوید؛ بر اساس این فکر وقتی به خانه رفت به زنش گفت : امروز اتفاق عجیبی برایم افتاد.
زنش پرسید : چه اتفاقی؟!
وقتی به خانه برمی گشتم یک کلاغ از بینی ام بیرون پرید. بعد به او گفت که این مسئله را به هیچ کس نگویی که ممکن است مردم در مورد من بد فکر کنند.
زنش که بسیار از این اتفاقات تعجب کرده بود قول داد که این مطلب را با هیچکس در میان نگذارد.
روز بعد مرد طبق معمول برای کار به صحرا رفت. هنگام غروب آفتاب که به خانه بر می گشت دید مردم با تعجب به او نگاه می کنند.
او جلوی یک نفر را گرفت و علت نگاه های عجیب مردم را از وی پرسید.
مرد پاسخ داد : مرد حسابی مردم حق دارند با تعجب نگاه کنند. چطور ممکن است چهل کلاغ از بینی کسی در یک روز خارج شود و زنده بماند؟!